نگاهی به فیلم سینمایی «ناخواسته» اثر برزو نیک نژاد؛
یک روحانی دیگر در سینما/ حضوری ناخواسته؟!
به گزارش بوشهرنیوز؛ این خلاصه داستان فیلم ناخواسته است که توسط سازندگانش ارائه شده: «هر از گاهی اتفاقاتی می افتد، خوب، بد که اگر جاده زندگیمان را تغییر ندهد، پیچ و تابش گریز ناپذیر است. ما خواسته، کاری می کنیم برای دوری از ناخواسته های سر زده، ولی سرنوشتمان رقم می خورد، با همین ناخواسته ها.»
خب؛ از خلاصه داستان گنگ و ناگویای فیلم که چیزی متوجه نشدیم. برویم سراغ خود فیلم.
ما ظاهرا با یک فیلم «جاده ای» روبروییم. گونه جاده ای یکی از ژانرهای سینمایی و اتفاقا از ژانرهای سخت و با ریسک بالا در سینماست. چرا می گوییم «ناخواسته» فیلم جاده ای است؟! دلیلش این است که فیلم در جاده می گذرد. همین. اما آیا سایر عناصر ژانر جاده را هم دارد؟
از فیلمنامه شروع کنیم که به نظر می رسد حلقه مفقوده فیلم است یعنی اصلا وجود ندارد. یعنی به آن شکلی که باید، موجود نیست.
نه شخصیت برآمده و قابل درک و شناسنامه داری در فیلم هست و نه درام و داستانکی قابل اعتنا، نه کنش و واکنش خیره کننده ای و نه اساسا نظام علی و معلولی در اثر قابل ردیابی است.
همه چیز مطابق و متناسب با ریتم کشدار و خسته و کلافه کننده فیلم، در مسیر اضمحلال و کلافگی پیش می رود.
خب؛ ما یک شخصیت طلبه داریم که دارد توی جاده مسافرکشی می کند و می رود به سمتی که معلوم نیست کجاست و چرا؟
یک شخصیت دختر جوان داریم که در برهوت مطلق دراماتیک فیلم، یله و بی مبنا و بی منشأ و مقصد و معنا، به عنوان آکسسوار صحنه، طراحی شده است!
یک اتومبیل داغان بی وجه داریم که بناست با کش جوراب آن خانوم به جای تسمه اش، درامی به وجود آورد و ربط و نسبتی میان آدمهای قصه ایجاد کند!
دقیقا این صحنه جوراب و تسمه و… می تواند به عنوان نما و شمایی از کل فیلم، وجهی نمادین پیدا کند و ما را به جهان فیلم رهنمون شود.
سکانسی که جوان راننده – طلبه- می خواهد تسمه ماشین را عوض کند و از «نبات» – همان دختر آکسسواری- خواهش می کند که «جوراب»هایش را به او بدهد تا بتواند از آن ها به جای تسمه استفاده کند! لابد بنا بوده با این سکانس و با این حرکت نمادین، مجموعه ای از اشارات و استعارات و کنایات و تلمیحات به درام تزریق شود؛ منتها در یک بیایان و وسط برهوت و بعد از کلی کشداری و کندی، و فقط در حد جوراب و تسمه!
و این سکانس اتفاقا مهم ترین و دقیق ترین سکانس فیلم است. چرا که هم متریال آن را به درستی و گویایی برایمان خلاصه می کند و هم داشته ها و زمینه ها و عقبه اش را برایمان عصاره می نماید!
چه بسا این صحنه، یک عاشقانه هم بوده و فیلمساز بنا داشته به ما بفهماند راننده جوان این گونه عاشق نبات شده است آنهم از سوی جوانی که می خواهد روحانی شود!
یک وقت یک فیلمی شلخته و سست و بی عنصر است و یک فیلمساز، کارنابلد و آماتور؛ خب، تکلیف آدم مشخص است! اما یک زمانی می رسد که همه چیز تا مرز توهین پیش می رود که در این اتمسفر، فیلم ناخواسته قطعا یک شاهکار است.
وقتی به جای مصالح و لوازم اصلی فیلمسازی که درام و قصه و فیلمنامه و شخصیت پردازی و کارگردانی و تهیه کنندگی و هزار و یک عنصر و رشته و «اصل» مهم و معتبر و تخصصی است، صرفا دلخوش به مناسبات ابلهانه و وضعیت ابلهانه تر سینمای امروز می شویم و بی هیچ دستاویز و دستاورد و داشته ای، مشتی سکانس سرهم بندی شده کلافه کننده زمخت بی جذابیت را به هم وصله پینه می کنیم چه توقعی داریم از نتیجه؟!
راستی این دوستان «فیلمساز» و «سینماگر»- دور از جان سینما البته- چرا فکر می کنند ما اسیر و عبید آنها هستیم و به اسارت فیلمهای خام و بی ربط و احمقانه شان درآمده ایم و مجبوریم این مزخرفات را تحمل کنیم؟
چرا من منتقد بعد از عمری درس خواندن و تدریس و نشست و برخاست در محضر مثلا آدمی مثل هیچکاک- عمدا هیچکاک را مثال زدیم تا عمق وخامت را به روی حضرات بیاورم- باید وقتم در سینمای ایران و حتی در محفلی مثل جشنواره اصلی و باسابقه اش- فجر- موقع نمایش این فیلم و امثال و اقران بدتر از این- صرف چنین چیزهای یأجوج و مأجوجی شود؟!
همیشه با خودم فکر می کنم چرا این آدمها باید جرئت کنند فیلمهایشان را با این سطح از خرفتی و بی ارزشی، روانه پرده سینما و مخاطب عمومی کنند چه رسد به جشنواره و مخاطب تخصصی سینما که نگارنده فیلم را همان موقع در همان بزم دید!
هرچند می دانم که این حرفها تأثیری ندارد ولی برای هزارمین بار یادآوری می کنم سینما، بلدی و مصالحِ درام و جذابیت ساختاری و کارگردانی و فیلمنامه و شخصیت پردازی و بازی و فضا و هزار و یک مهم دیگر می خواهد و اینطور نیست که بدون تدارک دیدن این مقدمات و زمینه های لازم و ضروری و صرفا با راه انداختن یک ماشین فکسنی در برهوت و ردیف کردن یک سری آدم بی هویتِ منفعل در جاده و مقادیری موسیقی با ساز بادی، مثلا یک فیلم خاص و به اصطلاح قدما! «معناگرا» ساخت و در این بین، دیواری کوتاه تر از دیوار بچه طلبه های مظلوم و نجیب نیافت که تا بحال عاشق هیچ دختری نشده ولی یکمرتبه و برق آسا و بی مبنا، عاشق و سرگشته دختری می شود که گویی از مردی فرار می کند و در رفتار و گفتارش هم اصلا متوازن و متعادل نیست. مثلا در عین حال که مخفیانه دست به داشبورد می زند و رفتار ناموجه دارد، ادای دخترهای مقید را هم در می آورد. و البته هزار و یک مورد بی مبنا و سوال بی جواب دیگر که مثلا مرگ مادر نبات چه کارکردی در روند فیلم دارد؟ یا قصه ی فرعی خاله ی نبات چه ربطی به موضوع اصلی دارد؟ بگذریم که سوال اولیه و اصلی تر این است که اصلا موضوع اصلی فیلم چیست؟ ناخواسته فیلمی است که در یکی از سکانس های آن جوان طلبه در حال «بوییدن سوهان» است و احتمالا ما باید از این صحنه اینگونه دریافت کنیم که او عاشق شده است! آنهم با بوی سوهان حاج حسین و پسران قم!
و بالاخره اینکه آخر فیلم «یهویی» یک ماشین شاسی بلند با آن طلبه جوان عاشق شده و سوهان بوییده! برخورد می کند که اتفاقا راننده ماشین شاسی بلند هم صادق برادر نبات است!
راستش حالا که فکر می کنم می بینم منم با این خلاصه داستان فیلم ناخواسته که توسط سازندگانش ارائه شده موافقم: «هر از گاهی اتفاقاتی می افتد، خوب، بد که اگر جاده زندگیمان را تغییر ندهد، پیچ و تابش گریز ناپذیر است. ما خواسته، کاری می کنیم برای دوری از ناخواسته های سر زده، ولی سرنوشتمان رقم می خورد، با همین ناخواسته ها.»
بله دوستان! ما داریم با هنر سینما دقیقا چنین معامله ای می کنیم. ناخواسته و خواسته و بسته و وابسته و وارسته و نارسته!
سینما بلد نیستیم و فیلم می سازیم! و این بزرگترین فاجعه است و بزرگترین توهین و خیانت در حق تماشاگری که پول می دهد، بلیط می خرد و می آید توی سالن که فیلم خوب ببیند! به همین سادگی! و ظاهرا به همین پیچیدگی برای شما! و به همین «ناخواسته»گی برای ما و سینما!
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰